oOoOoOoOoOoO
تا به حال پیش آمده بخواهید تنها قدم بزنید
تنها فیلم ببینید
تنها کتاب بخوانید
و یا تنها غذا بخورید؟
اصلا تنها بودن را دوست دارید؟
چندوقت یکبار ترجیح میدهید کارهایتان را به تنهایی انجام دهید؟
کسی که نتواند تنها بماند یا دلش برای تنهاییش تنگ نشود یعنی دلش به حال خودش نمیسوزد
و کسی هم که دلسوز خودش نیست چگونه میتواند دلسوز دیگران باشد؟
یاد بگیرید در تنهایی از پس خودتان بربیایید
و بیهوده پایبند روابط غلط با دیگران نباشید
یاد بگیرید که دلتان به حال خودتان بسوزد
oOoOoOoOoOoO
امیرمسعود ضرابی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده، سه دختر و یک پسر دارد.
داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد
خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید
مهین خانم از آن زنهایی است که من از هم صحبتی با آنها لذت می برم
دیروز وقتی گفت
« تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است »
سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم
مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشوییشان را تحمل کنند چون گزینه ی دیگری جلوی رو ندارند
می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی
پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی
و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند
جورج اورول در کتاب
"روزهای برمه"
جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد
نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول
o*o*o*o*o*o*o*o
وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم
یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم
یادم رفت ریز ریز نخندم
وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته
یادم رفت کنجکاوی نکنم
هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند
یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند
ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم میرود
به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست
بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد
یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید
و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت
من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد
از این فراموشى نمىمیرم
ولی یادم میرود که نبینمش
یادم میرود که به او فکر نکنم
چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناکتر است
o*o*o*o*o*o*o*o
کامل غلامی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
در حیرتم از خلقت آب، با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند
با آلودگیها برخورد کند، آنرا پاک میکند
با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند
با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گند اب میگردد.دل ما نیز بسان آب است
وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است و تاثیر گذار و در تنهایی مرده وگرفته است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
باهم بود نهایمان را قدر بدانیم